نوشته اصلی توسط
مریم۲۹
من ۳۰ سالمه و همسرم ۳۷ سال هر دومون ازدواج دوممونه از طریق یکی از دوستام به مامانش معرفی شدم اومدن خواستگاری بعد یکی دوماه دیدیم شرایطمون به هممیخوره ازدواج کردیم ولی متاسفانه بعد عقد کلا از این رو به اون رو شد قبلش شاید شب تا صبح باهمتلفنی حرف میزدیم تو دوران اشنایی ولی بعد عقد یه دفعه همه چی عوض شد مشکلات ریادی تو این دو سال باهم داشتیم حتی دوبار تا پای طلاقم رفتیم ولی بعدش شوهرم پشیمون شد الان چندماهه که داریم تو یه ارامش نسبی زندگی میکنیم ولی بازم تا پای خواهر و داداشش میاد وسط فوری جبهه میگیره شوهر من خودش فرزند طلاقه من میدونم خواهرش براش مثل یه منجی میمونه ولی بازم این دلیل نمیشه که خواهرش حتی برای بیرون رفتن مام تصمیم بگیره بارها به خواهرش گفتم جلوی شوهرم مراقب حرف زدنت باش اون هرچی تو میگی براش حجته ولی انگار بیشتر لج میکنه و وقتایی که پیش من نیست باهم حرف میزنن که من متوجه حرفاشون نشم انقدر شوهرم درمورد من با خواهرش حرف زده که تواهرش خیلی راحت بخودش اجازه میده مدام از من ایراد بگیره غر غر کنه من سعی کردمبهش نزدیک و صمیمی بشم ولی رفیق دزدو شریک قافلس